ایران



چرا گناهکاران غرق نعمت‌ هستند و عذاب نمی‌شوند

گاهی اوقات خداوند متعال به گناهکاران، نعمت فراوانی داده و به آنها مهلت می‌دهد که بر گناهان خود بیفزایند؛ در حالی که عذاب خوارکننده‌ای برای آنها وجود دارد.

چرا گناهکاران غرق نعمت‌ هستند و عذاب نمی‌شوند

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بعضی از اعمالی که در میان مردم رایج است و عده بی‌شماری به انجام آنها اهتمام می‌ورزند بعضاً به تصور اینکه آن عمل صحیح است انجام می‌دهند اما در حالی که از شیوه درست آن غافل هستند، از این رو بر آن شدیم تا مواردی را که شیوع بیشتری در جامعه دارد از کتاب «عمل‌های اشتباه، پاسخ‌های صحیح» اثر حجت‌الاسلام علی سنجرانی برای علاقه‌مندان ذکر کنیم. 

 سؤال: ما مؤمنین اگر در زندگی گناه و خلاف کوچکی از ما سر بزند بلافاصله اتفاقی برای ما می‌افتد اما افرادی هستند که گناهان بزرگی مرتکب می‌شوند اما هیچ بلایی بر سرشان نمی‌آید؟

جواب: از آنجا که خداوند اولیای خود را دوست دارد از این رو اگر خلافی کنند، فوراً آنان را با قهر خود می‌گیرد تا متذکر شوند، چنانکه خداوند در آیات 44 و 45 سوره مبارکه حاقه می‌فرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ»؛ یعنی اگر پیامبر سخنی را که ما نگفته‌ایم به ما نسبت دهد با قدرت او را به قهر خود می‌گیریم و همچنین اگر مؤمنین خلافی کنند چند روزی نمی‌گذرد مگر آنکه گوشمالی می‌شوند اما اگر نااهلان خلاف کنند خداوند به آنان مهلت می‌دهد و هرگاه مهلت سرآمد، آنان را هلاک می‌کند.

خداوند در آیه 59 سوره کهف می‌فرماید: «وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَّوْعِدًا» یعنی برای آنان قرار دادیم مهلت که زمانش فرا رسد آنان را هلاک می‌کنیم و همچنین خداوند در آیه 178 سوره آل عمران می‌فرماید«إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا» و اگر امیدی به اصلاحشان نباشد خداوند حسابشان را تا قیامت به تأخیر می‌اندازد و به انان مهلت می‌دهد تا پیمانه‌شان پر شود.

به یک مثال توجه کنید: اگر قطره‌ای چای روی لباس سفید شما بچکد صبر می‌کنید تا به منزل بروید و لباس خود را عوض کنید. و اگر قطره‌ای روی قالی زیر پای شما بچکد، آن را رها می‌کنید تا مثلاً شب عید به قالی‌شویی‌ببرید، خداوند نیز با هرکس به گونه‌ای رفتار می‌کند و بر اساس شفّافیت یا تیرگی روحش، کیفر او را به تأخیر می‌اندازد.

سؤال: خداوند چقدر در حوادث تلخ و شیرین زندگی انسان نقش دارد؟

جواب: در آیه 79 سوره نساء می‌خوانیم: «مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ» هر خوبی به تو می‌رسد از خداوند است ولی هر بدی که به تو می‌رسد از نفس خودت است. کره زمین به دور خود و خورشید می‌گردد و همواره بخشی از آن روشن و بخشی دیگر تاریک است، هر کجای آن روشن باشد از خورشید و هر جای آن تاریک باشد از خود زمین است.

خداوند انگور را آفرید، ولی بشر از آن شراب می‌سازد که مایه بروز هزاران حادثه و بیماری است. خداوند به انسان قدرت داد، ولی عده‌ای با سوء استفاده از این قدرت، به محرومان ضربه می‌زنند. خداوند به انسان عقل داد، ولی عده‌ای از این عقل سوء استفاده کرده و به دنبال مکر و حیله برای مردم هستند. پس آنچه از سوی خداوند است، نیت و بدی‌ها از خود ما سرچشمه می‌گیرد.

سؤال: دلیل اینکه بسیاری گهنکارند ولی غرق نعمتند و مجازات نمی‌بینند، چیست؟

جواب: خداوند متعال در آیه 178 سوره آل عمران می‌فرماید: آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنها مهلت می‌دهیم به سود آنها است، ما به آنان مهلت می‌دهیم که بر گناهان خود بیفزایند و عذاب خوارکننده‌ای برای آنها وجود دارد. قرآن می‌گوید: اینها افراد غیر قابل اصلاحی هستند که طبق سنت آفرینش و اصل آزادی اراده و اختیار به حال خود واگذار شده‌اند تا به آخرین مرحله سقوط برسند و مستحق حداکثر مجازات شوند.

علاوه بر این موضوع، از بعضی از آیات قرآن استفاده می‌شود که خداوند گاهی به اینگونه افراد، نعمت فراوانی می‌دهد و هنگامی که غرق لذت پیروزی سرور شدند ناگهان همه چیز را از آنان می‌گیرد تا حداکثر شکنجه را در زندگی همین دنیا ببینند زیرا جدا شدن از چنین زندگی‌ مرفهی، بسیار ناراحت کننده است چنانکه می‌خوانیم: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ»؛ پس چون آنچه را که بدان پند داده شده بودند فراموش کردند درهاى هر چیزى از نعمت‌ها را بر آنان گشودیم تا هنگامى که به آنچه داده شده بودند شاد شوند ناگهان [گریبان] آنان را گرفتیم و یکباره نومید و ناراحت شدند.

در حقیقت این افراد همانند کسانی هستند که از درختی ظالمانه بالا می‌روند هر قدر بالاتر می‌روند خوشحال‌تر می‌شوند تا آن هنگام که به قله درخت می‌رسند ناگهان طوفانی می‌وزد و از آن بالا چنان سقوط می‌کنند که تمام استخوان‌هایشان در هم می‌شکند.


ایران

 دیدار علی بن مهزیار با امام زمان (عج)

 

شيخ الطائفه (ره) در كتاب «غيبت» مي نويسد جماعتى از دانشمندان از تلّع كبرى و او از احمد بن على رازى و او از على بن حسين و او از مردى كه مي گفت از اهل قزوين است و نام خود را ذكر نكرد و او از حبيب بن محمد بن يونس بن شاذان صنعانى روايت نموده كه گفت: وارد شدم بر على بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى(آشنایی با علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی)، و از بازماندگان امام حسن عسكرى عليه السّلام سؤال كردم؛ على بن مهزيار گفت: برادر مطلب بزرگى را پرسيدى.

سفر به سرزمین وحی ؛پایانی بر انتظار چند ساله

من بيست مرتبه بحج بيت اللَّه مشرف گشته ‏ام، در تمام اين سفرها قصدم ديدن امام زمان عليه السّلام بود ولى در اين بيست سفر راه بجائى نبردم تا آنكه شبى در بستر خود، خوابيده بودم ديدم كسى می گويد: اى على بن ابراهيم! خداوند بتو فرمان داده كه امسال نيز حج كنى! آن شب را هر طور بود بصبح آوردم و صبح در كار خود مى ‏انديشيدم و شب و روز مراقب موسم حج بودم.

چون موسم حج فرا رسيد، كارم را روبراه كردم و بآهنگ حج بجانب مدينه رهسپار گشتم.

چون به مدينه رسيدم از بازماندگان امام حسن عسكرى عليه السّلام جويا شدم ولى اثرى از او نيافتم و خبرى نگرفتم در آنجا نيز پيوسته در باره منظورم فكر مي كردم تا آنكه بقصد مكه از مدينه خارج شدم پس به جحفه رسيدم و يك روز ماندم و بسوى غدير كه در چهار ميلى جحفه بود رهسپار گرديدم وقتى بمسجد جحفه در آمدم نماز گزاردم سپس صورت بخاك نهادم و براى تشرف بخدمت اولاد امام يازدهم در دعا و تضرع بدرگاه خداوند كوشيدم سپس بسمت «عسفان» و از آنجا بمكه رفتم و چند روزى در آنجا ماندم و بطواف خانه خدا و اعتكاف در مسجد الحرام پرداختم.

شبى در اثناى طواف جوان زيباى خوش بوئى را ديدم كه بآرامى راه مي رود و در اطراف خانه طواف مي كند دلم متوجه او شد برخاستم و بجانب او رفتم و تكانى باو دادم تا متوجه من شد، پرسيد: از مردم كجائى؟ گفتم: از اهل عراق هستم. پرسيد كدام عراق؟ گفتم: اهواز پرسيد خصيب (خضيب) را ميشناسى؟ گفتم خدا او را رحمت كند دعوت حق را اجابت كرد، گفت: خدا او را رحمت فرمايد كه شبها را بيدار بود و بسيار بدرگاه خداوند ميناليد و پيوسته اشكش جارى بود.

سپس پرسيد: على بن ابراهيم مهزيار را ميشناسى؟! گفتم: على بن ابراهيم من هستم. گفت: اى ابو الحسن خدا ترا نگهدارد، علامتى را كه ميان تو و امام حسن عسكرى (ع) بود چه كردى؟ گفتم: اينك نزد من است. گفت: آن را بيرون بياور من دست در جيب بردم و آن را در آوردم؛ وقتى آن را ديد نتوانست خوددارى كند و ديدگانش پر از اشك شد و زار زار گريست. بطورى كه لباسهايش از سيلاب اشك تر گشت.

آنگاه فرمود: اى پسر مهزيار! خداوند بتو اذن ميدهد! خداوند بتو اذن ميدهد. (دو بار فرمود) بجائى كه رحل اقامت افكنده‏ اى برو و صبر كن تا شب فرا رسد و تاريكى آن مردم را فراگيرد، سپس برو بجانب (شعب بنى عامر) كه در آنجا مرا خواهى ديد.

من بمنزل خود رفتم. چون احساس كردم وقت فرا رسيده اثاثم را جمع و جور كردم و سپس شتر خود را پيش كشيدم و جهاز آن را محكم بستم، سپس لوازم خود را بار كرده و سوار شدم و بسرعت راندم تا بشعب بنى عامر رسيدم.

ادامه مطالب در صفحه بعد


ایران
به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛فرمانده آرپی چی زن‌های گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله، همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گار شهدای تهران شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. وی در 7 اردیبهشت 1344 دیده به جهان گشود و اصالتی تبریزی داشت.

شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند.

پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است. 
پلارک؛ شهید عطریِ قطعه 26

* خاطراتی از شهید پلارک:

قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد. گفتم: «چی شده؟» گفت: «فکر کنم تب و لرز کردم.» بعد از یکی دو ساعت به من گفت: «امروز باید حتما برویم بهشت رضا (ع)». اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا (ع) بود. از احمد پرسیدم: «چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا (ع)؟» او به اصرار من گفت: «دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا به‌ حال او را ندیده بودم، گفتم: تو کی هستی الان کجایی؟ گفت: در بهشت رضا (ع)». احمد آن ‌روز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد.

یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: «من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه وعنایت داشته باشید. همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید».


آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرماندگی دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال می‌کرد؛ طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: «اگر یک نفر مریض بشود، بهتر از این است که همه مریض شوند». یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده و پاهایش خونی شده بود.

پلارک؛ شهید عطریِ قطعه 26

قسمتی از وصیت‌نامه شهید سید احمد پلارک:

«مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا (ع) می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چراکه من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهیدپرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشند.» (ظهر عاشورا 1406 - 65/6/24)

روحش شاد و یادش گرامی

ایران

(شرایط ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

مقصود از شرایط ظهور، همان شرایطى است که تحقق روز موعود متوقف بر آنها است و گسترش عدالت جهانى به آنها بستگى دارد و مى توان تعداد این شرایط را چنین دانست.
شرط اول: وجود طرح و برنامه عادلانه کاملى که عدالت خالص واقعى را در برداشته باشد و بتوان آن را در هر زمان و مکانى پیاده کرد و براى انسانیت سعادت و خوشى به بار آورده و تضمین کننده سعادت دنیوى و اخروى انسان باشد. روشن است که بدون چنین برنامه و نقشه جامعى، عدالت کاملا متحقق نخواهد شد.
شرط دوم: وجود رهبر و پیشواى شایسته و بزرگ که شایستگى رهبرى همه جانبه آن روز را داشته باشد.
شرط سوم: وجود یاران همکار و همفکر و پاسدار در رکاب آن رهبر واحد براى پیاده کردن جهانى آن اهداف بلند. ویژگیهایى را که این افراد مى بایست واجد باشند، در همین شرط نهفته است زیرا این افراد باید داراى خصوصیات معینى باشند تابتوانند آن کار مهم را انجام دهند و گرنه هر گونه پشتیبانى کفایت نمى کند .
شرط چهارم: وجود توده هاى مردمى که در سطح کافى از فرهنگ و شعور اجتماعى و روحیه فداکارى باشند. تا در نخستین مرحله موعود گروه هاى اولیه پیروان حضرت مهدى (ارواحنا فداه) را تشکیل دهند زیرا آن افراد با اخلاص درجه یک که شرط سوم با وجود آنها محقق مى شود، گروه پیشرو جبهه جهانى هستند .
لازم به ذکر است که شرایط چهار گانه فوق مربوط به پیاده کردن عدالت خالص در روز موعود است ولى چنانچه نسبت به شرایط ظهور بسنجیم، یکى از آنهاکه وجود رهبر باشد، کم مى شود. و سه شرط دیگر باقى مى ماند  زیرا معنى ظهور آن است که فرد آماده قیام در آن روز وجود دارد که مى خواهد ظاهر شود و با گفتن این کلمه شرط دوم را ضمنى پذیرفته ایم و خواه ناخواه سه شرط بیشتر باقى نمى ماند .
علایم ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
وقت ظهور آن حضرت براى هیچ کس جز خداوند متعال معلوم نیست و کسانى که وقت ظهور را تعیین مى کنند، دروغگو شمرده شده اند ولى علایم و نشانه هاى بسیارى براى ظهور آن حضرت در کتابهاى حدیث ثبت شده است که ذکر تمام آنها از حوصله این مجموعه خارج است .
علایم ظهور به دو دسته کلى تقسیم مى شوند  علایم حتمى و علایم غیر حتمى چنانکه فضیل بن یسار از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
نشانه هاى ظهور دو دسته هستند  یکى نشانه هاى حتمى و دیگرنشانه هاى غیر حتمى، خروج سفیانى از نشانه هاى حتمى است که راهى جز آن نیست.



ادامه مطالب در صفحه بعد


ایران

نگاهی به زندگینامه سپهبد شهید قاسم سلیمانی

گروه ت و اقتصاد_ سرلشکر شهید قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۵ در روستای کوهستانی و دورافتاده قنات ملک در شهرستان رابر استان کرمان به دنیا آمد.

نگاهی به زندگینامه سپهبد شهید قاسم سلیمانیبه گزارش ایکنا از خراسان شمالی، سردار شهید قاسم سلیمانی، در ۱۲ سالگی، پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی، زادگاه خود را ترک کرد و مشغول به کار بنایی در کرمان شد و چندی بعد نیز به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول به کار شد و در همان سال‌ها نیز فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد.

وی پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او در ابتدای جنگ فرماندهی دو گردان از نیروهای کرمانی را برعهده داشت تا اینکه با پیشنهاد شفاهی سردار شهید حسن باقری، تیپ جدیدی از نیروهای کرمان را تشکیل داد که اندکی بعد در زمستان سال ۶۱ به لشکر ۴۱ ثارالله ارتقا یافت که شامل نیروهایی از کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان می‌شد.

وی در طول دوران دفاع مقدس، با لشکر تحت‌ امر خود در عملیات‌های زیادی از جمله، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تک شلمچه حضور موثر داشت.




ایران

مادر امام زمان(عج) کیست؟/// ویژه نیمه شعبان


به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ نرجس خاتون مادر امام عصر (عج) یکى از ملکه‌هاى وجاهت و زیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.


نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.

خلاصه سرگذشت ایشان از زبان خودشان بدین شرح است:

بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى (ع) و امام حسن عسکرى (ع) بود و در سامره افتخار همسایگى حضرت عسکرى (ع) را داشت. او گفت که روزى کافور (یکى از خدمتگزاران امام هادى (ع)) به خانه ام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت (ع) رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (ع) به یارى آن جناب به پا خاستند و دوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم و مى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند.
 
سپس نامه پاکیزه اى به خط و زبان رومى مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد و کیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود، بیرون آورد و فرمود: این کیسه را بگیر و به بغداد برو و صبح فلان روز سر پل فرات مى‌روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود و کمى از جوانان عرب هستند.

در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله‌اى به زبان رومى از پس پرده رقیق و نازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى‌نالد.

بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى (ع) عمل کردم و به همانجا رفتم و آنچه امام فرموده بود، دیدم و نامه را به آن کنیزک دادم. چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد و نگاه (به عمر بن زید) کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.

من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام (ع) داده بود، راضى شد. من هم پول را تسلیم کردم و با کنیزک که خندان و شادان بود، به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد و بوسید و روى دیدگان و مژگان خود نهاد و بر بدن و صورت خود مالید.

گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم. مادرم از فرزندان حواریون است و از نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم. بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.

جد من قیصر می‌خواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان و نصارى از دودمان حواریون عیسى بن مریم (ع) و هفتصد نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشکر و بزرگان مملکت را جمع نمود. آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیب‌ها را بیرون آورد و اسقف‌ها پیش روى او قرار گرفتند و انجیل‌ها را گشودند، ناگهان صلیب‌ها از بلندى روى زمین ریخت و پایه هاى تخت درهم شکست.

پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده و رنگ صورت اسقف‌ها دگرگون گشت و به شدت لرزید. بزرگ اسقف‌ها، چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.

جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقف‌ها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند و دوباره صلیب‌ها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود.

وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد. مردم پراکنده گشتند و جدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پرده‌ها بیفتاد. همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریون در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند و در جاى تخت منبرى که نور از آن مى‌درخشید، قرار داد. طولى نکشید که محمد (ص) پیغمبر خاتم و داماد و جانشین او و جمعى از فرزندان او وارد قصر شدند. حضرت عیسى به استقبال شتافت و با حضرت محمد (ص) معانقه کرد و حضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (ع) نمود. حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.

آنگاه دید که حضرت محمد (ص) بالاى منبر رفت و خطبه اى بیان فرمود و مرا براى فرزندش تزویج کرد. سپس حضرت عیسى و حواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم و جدم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشیده مى داشتم.

از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (ع) موج مى زند تا جایى که از خوراک بازماندم و کم کم رنجور و لاغر شدم و به شدت بیمار گشتم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداواى من عاجز گردیدند. وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم. گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى و قید و بند از آنان بردارى و از زندان آزاد گردانى امید است که عیسى و مادرش مرا شفا دهند.

پدرم درخواست مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار شفا و بهبودى کردم و کمى غذا خوردم. پدرم خیلى خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد.

در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت. باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (س) به همراهى حضرت مریم و حوریان بهشتى به عیادت من آمدند. حضرت مریم به من توجه کرد و فرمود: این بانوى بانوان جهان و مادر شوهر تو است. من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم و بسیار گریستم و از این که امام حسن عسکرى (ع) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (س) شکایت کردم. فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى و در مذهب نصارا زندگى مى کنى. اگر مى خواهى خداوند و عیسى و مریم از تو خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند و نبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (س) آنچه فرموده بود گفتم. حضرت مرا در آغوش گرفت و این باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (ع) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.

وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت و مشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم. در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.

بشر بن سلیمان پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟ گفت: در یکى از شب‌ها در عالم خواب حضرت عسکرى (ع) را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آن‌ها ملحق شوى.

من به فرموده حضرت عمل کردم، و پیش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسیر گرفتند و کار من به اینجا کشید که دیدى. ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟

بشر گفت: چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى و زبانت عربى است؟

گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ و سعى بسیارى داشت و زنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود و از صبح و شام نزد من مى آمد و زبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.

(بشر) مى‌گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (ع) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارى و شرف خاندان پیغمبر (ص) را چگونه دیدى؟

گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار و یا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى‌کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق و غرب عالم را مالک مى شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.

عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟

گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود: او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (ع) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.

آنگاه حضرت امام على النقى (ع) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم. حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید. آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (ع) است.

ایران

متن ادبی دهه فاطمیه

فاطمه(علیها السلام)در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می باشد،فاطمه علیهاالسلام ، صبر لایزال نبوی بود که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده، چادر به سر می‏کشید و در کوچه‏های مدینه، در تمام رهگذرهای هستی، حضور خدا را به کائنات، یادآور می‏شد.

دهه فاطمیه

دهه فاطمیه

« جای خالی یاس »
فاطمه جان، سنگ‏ها بر سوگ تو ندبه می‏خوانند؛ در غروبی که شاخه‏ات را شکسته بودند.

امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بی‏حدیث حضور او، خاموش است.

. علی، شبانه یاس می‏کارد! شبانه، داغ دلش را به خاک می‏گوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید.

دوباره بغض حسن با حسین می‏گیرد.

و جای خالیِ مادر به خانه می‏پیچد.

کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟

********متن ادبی دهه فاطمیه********

 مهربانترین مادر دنیا
فاطمه جان نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛ ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان. ای ام ابیها! ای مهربان ترین مادر، حبیبه حق و شفیعه ی ، پدر و مادرم فدای دست های مهربانت باد. تو محور آسمان ایثاری و اولین علت خلقت. ای مادر رسالت و همتای ولایت؛ به روزهایی می اندیشیم که پس از واقعه ی عظیم غدیر، همراه با حسنین به خانه های اهل مدینه می رفتی و با بیان وحیانی خویش حجت الهی را بر غافلان، تمام می کردی و بدین سان از آغاز، حمایت از ولایت، سرلوحه خصایل آسمانی ات بود.

غبار غم از سیمای زیبای علی می زدودی و بر زخم های فزون از ستاره ی پیکرش که نشان از رزم با باطل داشت، مرهم می نهادی. فتوحات مولا، رهین مهربانی توست. هنوز خطابه های رسایت سراج راه مجاهدان است و بر آفاق تاریخ می تابد. پاره تن رسول یار بودی و یگانه یاور یکتا ،امیر عاشقان. تلألؤ ذوالفقارعلی، وامدار عزم و عزت تو بود. آنگاه که بر بی بصیرتان و دنیا پرستان غضب می کردی، غضبناکی آفریدگار قادر، آشکار می شد. رضای تو رضای حق بود و با خرسندی ات، تمامت اهل عرش و ساکنان قدس، قرین شعف می شدند.یا زهرا (س) در ایام شهادتت دلهایمان را به سوی بقیع پر داده ایم.

********متن ادبی دهه فاطمیه********

  « آه از اندوه ریحانه رسول »
فاطمه علیهاالسلام ، صبر لایزال نبوی بود که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده، چادر به سر می‏ کشید و در کوچه‏ های مدینه، در تمام رهگذرهای هستی، حضور خدا را به کائنات، یادآور می‏شد.

سیلی ستم و تازیانه کینه را به جان خرید تا هجوم تندبادِ انکار، شمع یک‏تنه حقیقت را خاموش نکند.

افسوس از سوره کوثر که در آن خانه گِلین، همسایه اهالی غفلت و سنگدلی شد! آه از زمزمه ‏های شرحه شرحه بتول که در نیمه‏ شبِ سجاده و تسبیح، ارکان عرش را به لرزه می ‏افکند! آه از ریحانه رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏ آله که در مشام حسادتِ زمین، به هدر می‏رفت و چشمانِ حقیقت‏ ستیز زمانه، رخساره طهارتش را طاقت نداشت.


ایران

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

روده و مری Jane کرکرخنده مای دیبا موویز Brian Shawn Arshiasouri | ارشیاسوری Pamela شرکت آرایشی نایبا